کد خبر: 1285991
تاریخ انتشار: ۱۵ اسفند ۱۴۰۳ - ۰۵:۴۰
گفت‌وگوی «جوان» با دکتر مطهره قمری دکترای انرژی هسته‌ای و عضو بسیج اساتیدو معلم پایه پنجم روستای سیدشهاب تویسرکان
پرورش بچه‌های مقطع ابتدایی راحت‌تر است، چون شخصیت آنها انعطاف‌پذیرتر و کامل تثبیت نشده است، بنابراین با سهولت و راحتی بیشتری می‌شود روی آنها کار کرد. البته من در این باره شنیده و فرصت نکردم تحقیق کنم، اما گفته می‌شود در برخی کشور‌ها معلمانی با مدارک دکتری را برای مقطع ابتدایی می‌آورند، چون اعتقاد دارند اصل و پایه آنجاست و به نظرم کاملاً درست است
حسن فرامرزی

جوان آنلاین: مطهره قمری، دکترای انرژی هسته‌ای و کارشناس ارشد روانشناسی، معلم مقطع پنجم ابتدایی روستای سیدشهاب تویسرکان است. همین یک جمله می‌تواند دیگ حیرت بسیاری از ما را به جوش آورد. مگر ممکن است؟ معمولاً چشم عادت گرای ما نمی‌تواند چنین چیزی را برتابد که یک نخبه علمی زندگی خود را صرف تعلیم به کودکان یک روستا کند. چشم ما خو گرفته که همیشه بهترین‌ها باید در اختیار طبقات برخوردار قرار گیرد. بهترین خوراک‌ها، بهترین تفریح‌ها، بهترین خانه‌ها، بهترین خودرو‌ها و حتی وقتی نوبت به تحصیل می‌رسد این تبعیض بیش از همه جا به چشم می‌خورد: بهترین معلم‌ها، بهترین مدرسه‌ها، بهترین برنامه‌های آموزشی، بهترین روش‌های تست‌زنی و نظایر آن. آمار‌هایی که امسال منتشر شد نشان می‌دهد مدارس دولتی در میان رتبه‌های برتر کنکور سهم ناچیز ۷ درصدی داشتند که نشان می‌دهد بی‌عدالتی در جامعه ما تا چه اندازه زهرآگین و تلخ به ارکان نظام آموزشی‌مان رسوخ پیدا کرده است، طوری که فرزندان دهک‌های پایین جامعه انگار پیشاپیش سرنوشت خود را در بیرون ماندن از گود رشد علمی پذیرفته‌اند. دکتر مطهره قمری، سابقه تدریس در دانشگاه را دارد و عضو بسیج اساتید است با این حال او به سهم خود خواسته است زندگی خود را وقف کودکانی کند که می‌خواهند و می‌توانند یاد بگیرند، اما اغلب به دلیل آن که نظام آموزشی ما نتوانسته است با آن روح کودکی خود را هماهنگ کند استعدادهایشان نشکفته و آنها را از یادگیری، رشد و شکوفایی دور کرده است. این نخبه علمی مؤلف دو کتاب کمک آموزشی است: «دنیای دلنشین فارسی» و کتاب دیگری که املا را به صورت سودوکو در قالب بازی به کودکان یاد می‌دهد. گزیده گفت‌وگوی ما را با این معلم نمونه تویسرکانی می‌خوانید. 

برای اولین سؤال، چرا فیزیک؟
به نظرم هر شخص متناسب با روحیات خود برای رسیدن به خدا یک مسیر را انتخاب می‌کند و من در فیزیک، خدا را بهتر درک می‌کردم. جواب سؤال‌های بچگانه را و در مراحل بعد که خدا چیست و چگونه است در رشته فیزیک بهتر درک می‌کردم. خلاصه بگویم با رشته فیزیک، خدا را نزدیک‌تر و بهتر حس می‌کردم. 

شما جزو آدم‌های عجیبی هستید که هم کنکور ریاضی داده‌اید، هم کنکور تجربی و هم کنکور انسانی. چرا؟
شاید ابتدا دست روزگار خطاب کنم ولی عمیق که نگاه می‌کنم جز حکمت خدا نبود. دیپلم من ریاضی بود و تا دکترای فیزیک هسته‌ای ادامه دادم. در مقطع کارشناسی گرایشم فیزیک کاربردی، در مقطع ارشد، حالت جامد و در مقطع دکتری انرژی هسته‌ای خواندم. همزمان با تحصیل از سال ۸۷ تدریسم را در دبیرستان‌های تویسرکان آغاز کردم. سال ۹۰ که کارشناسی ارشدم تمام شد در دانشگاه‌های پیام نور و آزاد شروع به تدریس کردم. همزمان با تحصیل در مقطع دکتری، تدریس را در دانشگاه ملی تویسرکان ـ اقماری بوعلی سینا ـ آغاز کردم. بعد از اینکه دکترایم تمام شد و از رساله فیزیک دفاع کردم برای جذب رسمی در آموزش و پرورش دوباره در مقطع کارشناسی ارشد روانشناسی تربیتی کنکور دادم و همزمان کنکور تجربی هم می‌خواندم. تحصیلاتم را که در روانشناسی به پایان رساندم در نهایت با رشته روانشناسی در آموزش و پرورش رسمی شدم. 

چه شد که به روانشناسی علاقه‌مند شدید؟
در میان رشته‌های علوم انسانی به ادبیات و روانشناسی علاقه‌مند بودم و با توجه به ارتباط بیشتری که رشته روانشناسی با موضوع تدریس داشت برای جذب در آموزش و پرورش این رشته را انتخاب کردم و با مدرک کارشناسی ارشد روانشناسی، جذب آموزش و پرورش شدم، اما همزمان همان سال کنکور تجربی هم دادم. 

چه سالی؟
سال ۹۸ و در پرستاری دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شدم، اما خب همزمان با استخدام رسمی‌ام در آموزش و پرورش و دوره‌های مهارت آموزی بود. 

اصلاً چرا با این مدرک تحصیلی معلم دوره ابتدایی شدید؟
اولویت اول بنده، حرفه معلمی، بودن در کلاس، یادگرفتن و کمک به روشن کردن مسیر برای دیگران بود و مقطع برایم فرقی نداشت، با توجه به نیازی که در مقطع ابتدایی بود در این مقطع مشغول کار شدم و ناگفته نماند که ابتدا برایم بسیار سخت بود کار کردن با بچه‌هایی که در آغاز راه دانستن هستند ولی در ادامه این سختی بسیار برایم دلنشین شد تا جایی که اینقدر درگیر کار و مشکلاتشان شدم که هر سال اقدام پژوهی را برای حل مشکلاتشان انجام می‌دهم. از طرفی وقتی معلم ابتدایی هستید و با امانت‌های معصومی سر و کار دارید که اعظم سرنوشتشان به دست معلم می‌خواهد رقم بخورد بیشتر احساس می‌شود که برای ساختن جامعه‌ای مطلوب نیاز به کار در مقطع ابتدایی است. 

اقدام پژوهی به چه مسائلی می‌پردازد؟
اقدام پژوهی فرایندی برای حل مشکلی در داخل کلاس است. معلم راه‌حلی برای موضوعی که پیش آمده در نظر می‌گیرد، اگر مسئله حل شد ادامه می‌دهد و اگر حل نشد به راه‌حل بعدی روی می‌آورد. چون همزمان با اقدامی که برای حل آن چالش به کار می‌بندد، پژوهش هم صورت می‌گیرد به آن اقدام پژوهی گفته می‌شود. مشکل می‌تواند شخصی و گروهی باشد. درسی یا رفتاری باشد یا هر مشکل دیگری. البته درس پژوهی هم داریم که متمرکز بر درس است. 

الان ساکن تویسرکان هستید؟ 
بله. 

شما که دکترای فیزیک هسته‌ای دارید، از یک زاویه واقعاً خسارت بار نیست که مرتبط با رشته خودتان فعالیت و پژوهش نمی‌کنید؟
البته هنوز هم در حوزه فیزیک فعالیت را با تدریس در دانشگاه و کار‌های پژوهی خودم دارم و در دانشگاه سعی می‌کنم فضای خلاقانه‌ای را پدید بیاورم. مثلاً در دوره تدریسم با دانشجویان، وسیله آزمایشگاهی طراحی کردیم و ساختیم، سالی که آموزش به خاطر کرونا مجازی شد در فیلم‌هایی که برای دانشجویان می‌فرستادم راهنمایی‌شان می‌کردم که وسایل را در خانه‌هایشان بسازند. 

برای همکارانتان عجیب نیست شما با این مدرک و رشته، معلم ابتدایی هستید؟
چرا! برای همه مخصوصاً مدیرها. مدیر مدرسه اولین سؤالی که از من می‌پرسد این است که شما چرا تغییر رسته نمی‌دهید که مثلاً به متوسطه بروید. 

الان در دانشگاه می‌توانید تدریس کنید؟ 
بله، به صورت حق‌التدریس ولی، چون نیروی رسمی آموزش و پرورش هستم به صورت هیئت علمی، خیر. 

پس برای عضویت در هیئت علمی باید استعفا دهید؟
بله. 

چه سال‌هایی در دانشگاه تدریس داشتید؟
از سال ۹۰ تا همین ترم پیش. 

چرا ادامه ندادید؟
 به دلیل اینکه محل خدمتم روستا شد رفت و آمد به دانشگاه تویسرکان برایم سخت شد. 

الان کدام روستا تدریس می‌کنید؟ 
روستای سیدشهاب. 

با تویسرکان چقدر فاصله دارید؟
تقریباً ۲۰ کیلومتر. 

هر روز ۲۰ کیلومتر می‌روید و ۲۰ کیلومتر برمی‌گردید؟
بله. 

خودتان انتخاب کردید که در روستا باشید؟
بله، من پیشتر در مدرسه شاهد بودم و آنجا پایه پنجم را تدریس می‌کردم و به دلیل تغییر پایه در آنجا و اینکه ترجیح خودم پایه پنجم بود. بین پایه‌های پنجمی که ظرفیت‌شان خالی بود یکی از آنها در روستا بود و یکی شهر و من روستا را انتخاب کردم. روستا را به دلایل دیگری نیز انتخاب کردم، چون اعتقادم این است که همیشه امکانات برای بچه‌های شهر نباشد. اگر موقعیتی وجود دارد که معلمی از روش‌های متفاوتی برای آموزش استفاده و کار و تکلیف متفاوتی ارائه کند چرا برای بچه‌های روستا نباشد. دلیل دیگر اینکه خواهر من معلم دوم و سوم همین دانش‌آموزان بود و شناخت نسبی از این دانش‌آموز‌ها داشتم. 

یعنی دو خواهر در یک مدرسه هستید؟
الان خیر، سالی که خواهرم معلم دوم و سوم دانش‌آموزان فعلی من بود من شهر بودم و حالا او مدرسه‌اش را عوض کرده است. در هر حال من به واسطه خواهرم از این دانش‌آموز‌ها شناخت نسبی پیدا کردم. فرض کنید دانش‌آموزی که خیلی ضعیف است یا دانش‌آموزی که مشکلی دارد من می‌دانستم که چه مشکل درسی دارد یا کدام دانش‌آموز من مشکل خانوادگی دارد. این مطلع بودن در بهبود کار آموزش و پرورش دانش‌آموزان می‌تواند اثر بگذارد. 

یعنی هر چقدر آن پس زمینه‌های زندگی دانش‌آموزان را بهتر بدانیم می‌توانیم با همدلی بیشتری تدریس کنیم؟
بله. 

هنوز هم برایم عجیب است کسی تدریس در دانشگاه را رها کند. 
 معیار من این است که فراگیر و متربی باید تشنه یادگیری و به دنبال یاد گرفتن باشد. رشته فیزیک برای دانشجویان فنی ـ مهندسی تا حدی درس عمومی محسوب می‌شود، بنابراین بسیاری از دانشجویان چندان در فیزیک عمیق نمی‌شوند. هر سال هم که می‌گذشت این موضوع برایم قابل لمس‌تر می‌شد. با توجه به شرایط شغلی و کاری هر سال که می‌گذشت برایم بیشتر معلوم می‌شد که کار برای دانشجویان اهمیت بیشتری از درس دارد. دانشجو برای کار کردن و به قول خودشان ساختن آینده‌شان درس تخصصی‌اش را هم غیبت می‌کرد تا سر کار باشد و پذیرش این موضوع برای من سخت بود. دانشجویانی بودند که نمی‌توانستند درس را پاس کنند و من واقعاً از عمق جان ناراحت می‌شدم. 

چرا؟
چون دانشجو وقت و هزینه صرف می‌کند تا روی آن صندلی بنشیند و برای من این اتلاف وقت و هزینه ناراحت کننده است. 

چرا تدریس را در دوره متوسطه دنبال نکردید؟
چون من به عنوان معلم، فقط آموزش را ارائه نمی‌کنم و در کنار آموزش، کار پرورش را هم انجام می‌دهم. واقعاً پرورش بچه‌های مقطع ابتدایی راحت‌تر است، چون شخصیت آنها انعطاف‌پذیرتر و کامل تثبیت نشده است، بنابراین با سهولت و راحتی بیشتری می‌شود روی آنها کار کرد. البته من در این باره شنیده و فرصت نکردم تحقیق کنم، اما گفته می‌شود در برخی کشور‌ها معلمانی با مدارک دکتری را برای مقطع ابتدایی می‌آورند، چون اعتقاد دارند اصل و پایه آنجاست و به نظرم کاملاً درست است. علاوه بر اینکه در دبیرستان هم بچه‌ها یکسری دغدغه‌های ذهنی داشتند که درس برای آنها در اولویت اول نیست به ویژه برای رشته تجربی که اغلب دانش‌آموزان مدرسه در این رشته تحصیل می‌کردند. 

یعنی فیزیک برایشان زیاد موضوعیت نداشت؟
بله، رشته تجربی بودند و درس زیست شناسی برایشان مهم‌تر بود. 
تازه دارد برای من روشن می‌شود که چرا معلم کلاس ابتدایی شدید. در واقع موضوع رسیدن به یک رضایت و غنای درونی است. احساس اینکه این زندگی به درد می‌خورد حتی اگر از بیرون چشمگیر به نظر نرسد. 
دقیقاً! رضایت درونی از کاری که انجام می‌دهی که قطعاً درکش برای دیگران بسیار سخت است. وقتی وارد ابتدایی شدم و یادگیری بچه‌ها را دیدم، اینکه حتی زنگ تفریح هم دنبال آدم می‌آمدند که این چه می‌شود و آن چه می‌شود، این شوق و شور زندگی جهت آموختن برای من با تمام سختی‌هایی که دارد جالب است. بعضی همکاران می‌گویند چرا تغییر رسته نمی‌دهی؟ من به آنها می‌گویم اتفاقاً این فضا را دوست دارم. این اتفاق با روحیه من مطابقت دارد و آن چیزی است که به درون من آرامش می‌دهد. 
این‌که اثر و بازخورد آموزش را ببینید ولو اینکه این آموزش در مقطع ابتدایی باشد برایتان دلچسب‌تر است نسبت به فضای دانشگاه که مثلاً دانشجو از سر اجبار یا نمره و مدرک روی آن صندلی نشسته است. 
بله، منطبق با روحیاتم و برایم مهم است که یادگیرنده واقعاً دنبال یادگیری بیاید، چون خودم هم در زندگی شخصی‌ام تا حد امکان دنبال یادگیری بودم و هستم این حقیقتاً برایم بسیار دلنشین است. 
خیلی وقت‌ها ما برای خودمان زندگی نمی‌کنیم. آدم‌هایی که به مدارج بالای علمی رسیده‌اند، اما آن رضایت خاطر درونی را تجربه نکرده‌اند. 
موافقم، پزشک متخصص و خبره‌ای را دیدم که می‌گفت اگر به عقب برگردم هیچ وقت پزشکی را انتخاب نمی‌کنم با وجود اینکه به قول شما آن درآمد و اعتبار اجتماعی واقعاً قابل توجه است. مثلاً طرف می‌گفت من متخصص هستم، اما همچنان باید شیفت شب بروم و نظرشان این بود که اگر به عقب برگردم داروسازی را انتخاب می‌کنم، هرچند از نگاه من اگر کسی سراغ پروژه‌های تحقیقاتی مرتبط با ساخت دارو برود واقعاً ارزش دارد و کار صرف در داروسازی را جذاب نمی‌دانم. 
آیا از طرف خانواده و دوستان به دلیل انتخاب شغل تحت فشار قرار گرفته‌اید؟ گرچه این هنجار‌ها به سطح فکری جامعه ما برمی‌گردد که متأسفانه شأن و جایگاه آموزش را پایین می‌بینیم. یک معلم ابتدایی تأثیر فوق‌العاده‌ای می‌تواند روی آینده یک جامعه داشته باشد حتی اگر اثر آن برایمان محسوس نباشد. 
از طرف خانواده هرگز. یادم می‌آید سال ۸۳ که برای مقطع لیسانس کنکور دادم دانشگاه تربیت معلم فوق دیپلم حرفه قبول شدم، اما نرفتم. دانشگاه تربیت معلم جزء انتخاب‌های اول خانواده بود، اما چون فیزیک را دوست داشتم ترجیح دادم فیزیک بخوانم، اما از طرف جامعه و زمانه قطعاً این فشار و اجبار بوده است، با این حال کسی که راه خود را انتخاب می‌کند می‌تواند از این فشار‌ها عبور کند. از اولین سالی که وارد ابتدایی شدم نگرشم این بود تا زمانی که جا دارد و نکته‌هایی وجود دارد که هر سال به دانسته‌ها اضافه شود در این رسته و مقطع بمانم، چون به جد اعتقاد دارم معلم معمار آینده جامعه است. 

انگار ما متوجه اهمیت آموزش واقعی به ویژه در مقاطع ابتدایی نیستیم. 
 بله، تکمیل شخصیت انسان و شاید نقطه عطف مسیر زندگی فرد در این دوره است و چه سخت است که گاهی به علت کمبود نیرو در این جایگاه از نیرو‌هایی استفاده می‌کنند که تخصص لازم برای این کار را ندارند. 

فاجعه است. 
متأسفانه بله. 

فکر می‌کنید سال‌های بعد هم معلم مقطع ابتدایی خواهید بود؟
فعلاً که مانده‌ام و احتمالاً سال‌های سال می‌مانم. در واقع من سال‌هاست که می‌آموزم. شاید باورتان نشود. سال اول تدریسم در مقطع ابتدایی آمدم و درباره معیار‌ها و اهداف آموزش برای بچه‌ها صحبت کردم و برایم جالب بود و دیدم بچه‌ها چقدر گوش می‌دهند. با خودم گفتم اینکه می‌گویند ابتدایی‌ها شلوغ‌اند و گوش نمی‌دهند و اهل شیطنت‌اند پس چه شد؟ بعد که سخنرانی‌ام تمام شد دیدم بچه‌ها یکی یکی دستشان را بالا می‌برند. گفتم حتماً می‌خواهند نکته‌هایی درباره سخنرانی‌ام بپرسند، اما آنها در کمال تعجب گفتند خانم! معیار چیست؟ هدف یعنی چه؟ وقتی دیدم با موجوداتی می‌خواهم کار کنم که لوح وجودشان سفید و پاک است و نقش مؤثری می‌تواند بر آنها زد، ماندن در ابتدایی برایم نه تنها جذاب بلکه جزء اهدافم شد که ساخته شوم و بسازم. 

می‌خواهید بگویید چقدر ما در سرمان زندگی می‌کنیم و چقدر زندگی ما را غافلگیر می‌کند. 
بله، خود ما در این جریان یاد می‌گیریم. 

شما کتاب آموزشی هم نوشته‌اید، در این باره توضیح می‌دهید؟
اول این را بگویم که در تألیف کتاب‌های تعاملی با وزارت آموزش و پرورش همکاری دارم. کتاب‌های تعاملی برای نو معلم‌هاست که در واقع ادغام کتاب‌های درسی با کتاب راهنمای معلم و نکات اضافه است. 

یعنی این کتاب‌ها شیوه تدریس را به معلمانی که تجربه زیادی ندارند آموزش می‌دهد؟
بله، مخصوصاً برای نومعلم‌ها که به تازگی تدریس را شروع کرده‌اند و تسلط زیادی ندارند. همچنان که اشاره کردم محتوای این کتاب‌ها محتوای کتاب درسی با راهنمای معلم برای هر درس به صورت جداگانه است، اما کتاب‌هایی هم به صورت جداگانه نوشته‌ام که تکلیف عملکردی و تلفیق درس‌ها برای دانش‌آموزان و یادگیری به همراه بازی است. 

این کتاب‌ها منتشر شده است؟
بله، یکی به صورت بازی و دیگری به صورت عملکردی و تلفیقی است. اولی املا را به صورت سودوکو ارائه می‌کند و دومی هم «دنیای دلنشین فارسی» است که محوریت اصلی‌اش فارسی است، اما اشعار و متون به صورت بیت به بیت و بند به بند با بقیه درس‌ها به صورت عملکردی تلفیق شده است و بچه‌ها همزمان که یک درس فارسی را می‌خوانند تمام درس‌های دیگر مرتبط با آن شعر یا متن و داستان را هم بررسی می‌کنند که به صورت عملکردی نکاتی از آن درس‌ها را بیاموزند. 

شما از کتاب فارسی حکایتی یا شعری را انتخاب می‌کنید و کاری تطبیقی با آن انجام می‌دهید؟ 
بله، در بند یا بیت مد نظر نکات مرتبط با بقیه دروس را به طور عرضی بررسی می‌کنیم. مثلاً این شعر یا حکایت با کدام درس هدیه یا علوم یا... تطابق دارد و یک تکلیف عملکردی متناسب با موضوع مطرح می‌کنیم. 

مثالی می‌زنید؟
مثلاً در شعر ستایش کلاس پنجم این بیت وجود دارد: «جز در تو قبله نخواهیم ساخت/ گر ننوازی تو، که خواهد نواخت؟» حالا ما می‌آییم همان موضوع قبله را که در درس مطالعات اجتماعی در سفر به حج و مکه وجود دارد همزمان پی می‌گیریم. می‌آییم این دو را کنار هم قرار می‌دهیم تا دانش‌آموزان مفهوم قبله را بهتر درک کنند. 

در واقع شما کمک می‌کنید بچه‌ها همزمان از چند زاویه به یک کلمه یا موضوع نگاه کنند، یعنی آن موضوع هم ممکن است بُعد اجتماعی داشته باشد هم بعد دینی، هم بعد ادبی یا ریاضی. 
بله همین طور است. 

درباره کتاب اولی که تألیف کرده‌اید بگویید. املای سودوکویی دقیقاً چیست؟
قبلاً فقط پسربچه‌ها در املا مشکل داشتند. مثلاً روال این بوده که می‌گفتند ریاضی پسر‌ها در مقطع ابتدایی بهتر است و در املا ضعیف هستند و برعکس دختر‌ها در املا قوی ترند. الان به دلیل سیطره فضای مجازی در هر دو گروه این دقت بسیار پایین آمده است. املای سودوکویی مثل سودوکوی ریاضی است، با این تفاوت که به جای اعداد یک تا ۹، کلمات مهم املایی آن درس برایشان در نظر گرفته شده است و هر بار که می‌خواهند آن جدول را پر کنند برای اینکه آن ستون و سطر‌ها تکراری نباشد باید تمرکز خود را حفظ کنند و بار‌ها کلمه را بنویسند. 

یعنی آن چیزی که ما از کودک می‌خواهیم. 
بله، بدون اینکه بگوییم یک خط از این املا را بنویس که معمولاً برای بچه‌ها عذاب آور است به دانش‌آموز می‌گوییم جدول سودوکو را حل کنند که برایشان بازی و متناسب با نیازشان است. نکته اینجاست که در جریان حل سودوکو نه یک خط که شاید چندین خط از آن کلمه را می‌نویسند و این نه تنها برایشان عذاب آور نیست بلکه حکم بازی جذابی را دارد. 

پس در این روش املا حالت بازی پیدا می‌کند. 
بله دقیقاً و نوعی حل معما و بازی است، یعنی چیزی که کودک از آن خوشش می‌آید، چون اشتباه می‌شود مجبور است پاک کند و دوباره بنویسد تا سطر و ستون و خانه‌ها تکراری نشود، با این حال برای کودک جذاب است. 

سودوکو‌های املایی سطح هم دارد؟
بله، در سه سطح مطرح می‌کنیم؛ آسان، متوسط و سخت. این سطح‌بندی هم به دلیل تفاوت‌های فردی و وضعیت درسی دانش‌آموز است تا دانش‌آموز‌هایی که سطح درسی پایین‌تری دارند برایشان سخت نباشد و یادگیری را رها نکنند. دانش‌آموز می‌تواند از سطح آسان آغاز کند و آرام آرام به سطح متوسط و سخت وارد شود. از طرف دیگر سطوح سخت را هم ارائه می‌کنیم تا دانش‌آموزانی که وضعیت درسی بهتری دارند سودوکوی املا برایشان جذاب باشد، چون اگر فقط آسان یا متوسط باشد این سودوکو برای دانش‌آموزانی که وضعیت بهتری در درک فضای درس دارند جذاب نخواهد بود. 

برایم جالب است که شما با این نگاه خلاقانه به آموزش در واقع یک فضای آرمانی برای خودتان در همین کلاس درس ایجاد کرده‌اید. 
همیشه اعتقادم این است تا زمانی که داخل کلاس برای خودم و دیگران مفید باشم ادامه خواهم داد، چون یاد دادن و یاد گرفتن را خیلی دوست دارم و برایم خیلی دلنشین‌تر است و تا زمانی که توانش را داشته باشم ادامه می‌دهم. شعارم همیشه این است که بهشت آموزش و پرورش داخل کلاس است. 

دوست دارم این را از شما بپرسم، چون ما معمولاً در رابطه خود با کودکان چه به عنوان اولیا و چه حتی به عنوان معلمان جایگاه یاددهنده و تربیت‌کننده برای خودمان متصوریم در حالی که به نظر می‌رسد ظرایف بیشتری در این باره وجود دارد. اگر آن نگاه خطی و سخت را کنار بگذاریم احتمالاً خواهیم دید که کودکان بهترین مربیان و تعلیم دهنده‌های ما هستند. تجربه شما در این زمینه چه می‌گوید؟ 
این‌که می‌گویم بهشت آموزش و پرورش داخل کلاس است دقیقاً به دلیل این است که به عنوان یک معلم فقط یاددهنده نیستی، معمولاً وقتی یک پست اجرایی می‌گیری، در همان وضعیت می‌مانی، اما وضعیت کلاس فرق می‌کند. بعضی وقت‌ها واقعاً در کلاس از بعضی بچه‌ها یاد می‌گیری، حتی از یک دانش‌آموز دهه نودی و چه بسا بچه‌های هزار و چهارصدی. گاهی از یک زاویه به سؤال نگاه می‌کنند که شما به عنوان یک معلم که چندین سال است آن مسئله را درس می‌دهی متحیر می‌مانی و از خودت می‌پرسی پس چرا من تاکنون از این زاویه به این مسئله و مبحث نگاه نکرده بودم. 

چقدر این اتفاقات و البته درک آنها در روحیه آدم اثر می‌گذارد. من فکر می‌کنم وقتی این اتفاق برای کسی می‌افتد که مثلاً دکترای انرژی هسته‌ای دارد و مدارج بالای علمی را طی کرده است و آن آدم متوجه می‌شود در یک موضوع و مسئله‌ای خاص یک کودک از زاویه‌ای خلاقانه به مسئله‌ای نگاه کرده که او از آن زاویه به آن بحث نگاه نکرده بوده، این ادراک آدم را فروتن می‌کند. 
دقیقاً همین طور است. 

احتمالاً برای مخاطب ما جذاب باشد که بدانند چه می‌شود از کودکان یاد گرفت؟
 این بستگی کاملی با روحیه فرد دارد. اینکه تا چه اندازه مستعد هستم که خود را در معرض یادگیری از کودکان قرار دهم. ما از هر آنچه در اطرافمان می‌گذرد می‌توانیم استفاده کنیم و یاد بگیریم، بنابراین کودکان می‌توانند آموزگارِ آموزگاران خود باشند. اولین یادگیری بنده از دانش‌آموزان، شیوه آسان زندگی کردن است. 
چقدر خوب است که نظام آموزشی ما توان خود را به جای تلنبار یکسری محفوظات در سر دانش‌آموز بر پروراندن نظر هوشیار کند که سعدی از آن یاد می‌کند: «برگ درختان سبز در نظر هوشیار/ هر ورقش دفتری است معرفت کردگار»

همه چیز به روحیه ما برمی‌گردد که آیا می‌خواهیم رو به رشد باشیم یا خیر؟
کسانی که احساس می‌کنند همه چیز را بلدند و خود را بی‌نیاز از یادگیری می‌دانند مطمئناً نه تنها از کودکان و دانش‌آموزان خود یاد نمی‌گیرند بلکه از هیچ چیز یاد نمی‌گیرند. 

دوست دارم به عنوان یک معلم که تجربه مواجهه مستقیم با کودکان را داشته‌اید به این پرسش پاسخ دهید که از کودکان چه می‌توان آموخت؟ من پدر یک بچه ۱۰ ساله‌ام. گاهی وسط زندگی و حرص و شتاب به صورت آرام او نگاه می‌کنم و می‌بینم انگار این صورت آرام یک دفتر باز گشوده شده در برابر من است که می‌گوید کجا داری می‌روی؟ قدری آرام باش. 
اولین یادگیری بنده از دانش‌آموزان، آسان زندگی کردن و لذت بردن از لحظه اکنون است. کودکان مثل ما پیچیده و با دلهره به زندگی نگاه نمی‌کنند، سال اولی که تدریس برای کودکان را شروع کردم تحت تأثیر شخصیت ایده‌آل گرای خودم بودم. دست ورزی‌های مربوط به هر درس را خودم باید میلی‌متری و کاملاً دقیق درست می‌کردم، برایم مهم بود که بی‌نقص و تمیز باشد. بچه‌ها که دست ورزی‌هایشان را درست می‌کردند با خودم می‌گفتم خدایا چرا اینقدر کج و کوله درست می‌کنند. چرا این مقوا‌ها را درست برش نزده‌اند؟ چرا درست چسب نزده‌اند؟ سال‌های بعد آرام آرام فرا گرفتم که همه چیز با گذر زمان درست می‌شود و نباید لحظه اکنون را با سختی گذراند و دیدم که بچه‌ها خیلی راحت با زندگی کنار می‌آیند. 

من در خودم و همسرم دیده‌ام که می‌خواهیم آن لحظه کودکمان آن محتوای درسی را یاد بگیرد. گاهی می‌بینم اصلاً آن کودک برای ما موضوعیت ندارد. یک پیش فرضی داریم، ترسی که نکند این کودک نتواند به آن نمره خیلی خوب برسد و مثلاً آبروی ما برود و من نتوانم کارنامه او را به کسی نشان بدهم. کسی که باید تربیت شود من هستم. 
ما با ذهن بزرگانه و سختگیرانه به مسائل نگاه می‌کنیم تا حدی که گاه موضوع‌های اصلی را در حاشیه قرار می‌دهیم، اما کودکان با همان نگاه ساده‌ای که به زندگی دارند شاید بهتر به هدف اصلی می‌پردازند. هدف اصلی جهان تربیت یک انسان است، نه تربیت فیزیکدان، ریاضیدان، پزشک و... 

خیلی خوب است که معلمان ما آگاهی‌های روانشناختی داشته باشند. چقدر تحصیلات شما در روانشناسی در توجه کردن به این ظرایف به شما کمک کرد؟
معلم می‌تواند این نگاه را در خود تقویت کند که هر دانش‌آموز استعداد منحصر‌به‌فرد خود را دارد که به مرور قابل شناسایی و کشف شدنی است. من دانش‌آموزانی داشتم که استعداد‌های فوق‌العاده‌ای در هنر و تربیت بدنی داشتند در صورتی که ممکن است تا آخر متوسطه ریاضی و علوم آنها ضعیف باشد. همین که این استعداد‌ها شناسایی شوند و معلم این فرصت را داشته باشد که بتواند دانش‌آموزان خود را بشناسد و آنها را در مسیر رشد قرار دهد خیلی مهم است. قبلاً بنری در یک مدرسه ـ فکر می‌کنم در تهران ـ آماده کرده بودند که همه برای مهندس شدن، پزشک شدن و وکیل شدن خلق نشده‌اند. اولاً جامعه به همه مشاغل نیاز دارد و در ثانی استعداد هر کس در یک عرصه متفاوت است تا چرخ جامعه بچرخد و روند‌ها در جریان باشند و این جز با شناخت روحیات و ویژگی‌های هر فرد میسر نمی‌شود و رشته روانشناسی به این شناخت بسیار کمک می‌کند. 

واقعاً این مدارس، این نوع محتوا و شیوه ارائه دروس برای کودکان و نوجوان‌های ما جذاب نیست. من دهه ۶۰ مدرسه می‌رفتم و همان سال اول هم مردود شدم، چون معلم ما نتوانست یک شیطنت ساده و البته ناخواسته را که فرصت تعریف آن در این مجال نیست تحمل کند و با یک خط‌کش چوبی چنان بر بدنم کوبید که من یک در میان مدرسه رفتم، مریض شدم یا تمارض کردم. واقعاً دیگر دوست نداشتم در آن کلاس باشم. 
نه تنها تنبیه بدنی، گاهی اوقات طرز حرف زدن با دانش‌آموز چه بسا نگاه کردن به او که از بالا به پایین است، آن برخورد صرفاً اقتدارگرایانه، کلاس و مدرسه را خشک و بی‌روح می‌کند. نگاه مخربِ من مدیرم و تو دانش‌آموزی، من ناظمم و تو دانش‌آموزی و... باید نظام آموزشی اصلاح شود. 

تجارب کاملاً نزدیک شما در این سال‌ها چه می‌گوید؟ چرا بچه‌ها اغلب از مدرسه خوششان نمی‌آید و چه باید کرد؟ 
اگر یادگیری و آموزش مهارت با توجه به نیاز هر دوره زمانی باشد، یادگیرنده جذب خواهد شد. اینکه نیاز کودکان ما چیست؟ آنها نیاز دارند آموزش را به صورت ملموس و جذاب دریافت کنند. بچه‌های ابتدایی عینی‌اند، حتی پایه ششم، بنابراین آموزش هم باید عینی باشد و جذاب و متناسب با نیاز دانش‌آموز. وقتی دانش‌آموز پنجم ابتدایی هنوز نیاز به بازی دارد، نمی‌شود از او انتظار داشته باشیم که خشک و مانند یک تکه چوب در کلاس بنشیند بدون آن‌که بازی و فعالیت مورد علاقه‌اش را انجام دهد. در این حالت قطعاً آموزش به مقصد خود نمی‌رسد. ما نمی‌توانیم اقتضائات یادگیرنده را نادیده بگیریم. کودک نیاز دارد آن فعالیت و بازی را داشته باشد و محتوای درس را عینی ببیند. معلوم است وقتی محتوا را عینی نمی‌بیند نمی‌تواند قبول کند. 

مثالی می‌زنید؟
 مثلاً ما امروز محتوای درس علوم‌مان را با اسباب بازی که خود بچه‌ها درست کردند انجام دادیم. زنگ آخر هم بود، اما بچه‌ها با اینکه زنگ خورده بود بیرون نمی‌رفتند. کلاس تمام شده بود و من هم عجله داشتم بیرون بروم تا از سرویس جا نمانم. حالا شما حساب کنید در چنین موقعیتی بچه‌ها می‌گفتند نه، ما باید بمانیم و کاردستی‌مان را کامل کنیم. چون بچه‌ها می‌خواستند برای درس چرخ و محور اسباب بازی بسازند و، چون برایشان لذتبخش بود بیرون نمی‌رفتند، اما اگر این آموزش با توجه به نیازشان نباشد، اگر عینی نباشد و من بیایم خیلی خشک بگویم چرخ و محور فلان و بهمان است، قرقره نوع یک و دو و مرکب این طور کار می‌کند، خب برای کودک جذاب نیست. تبدیل درس به بازی واقعاً هنر فوق العاده‌ای است و اصل آموزش هم جذب کردن دانش‌آموز به طرف موضوع و مفهوم مد نظر است. اول فرفره‌ها را ساختم و بعد به عنوان یک عامل انگیزشی سر کلاس بردم و چرخاندم و جیغ بچه‌ها رفت به آسمان. هر کس آمد چرخی به فرفره‌ها داد. بعد هم شروع کردیم به درست کردن چرخ و محور‌ها و، چون تبدیل به بازی شده و عینی بود و نیازشان هم بود خوششان آمد. فردا فکر کنم منتظرند که ادامه کلاس را با هم برویم، چون بعضی از دانش‌آموزان نتوانستند درست کنند. بعضی‌ها درست کردند و عکس‌هایش را فرستادند. بعضی‌هایشان مدرسه درست کردند، بعضی‌هایشان تا رسیده بودند خانه درست کرده بودند. من هنوز به خانه نرسیده دیدم عکس‌های دست‌ورزی‌هایشان را فرستاده‌اند. فکر می‌کنم اصلاً ناهار نخورده بودند. اولین کاری که کرده بودند این چرخ و محور‌ها را درست کرده بودند. درس چرخ و محور داده شده بود بدون اینکه توضیحی علمی داده باشم. با هر بار چرخاندن فرفره‌ها خودشان داشتند درس را یاد می‌گرفتند. 

یعنی اگر دانش‌آموز بتواند با محتوای درسی رابطه برقرار کند و به تعبیر شما برای او عینی و ملموس باشد و شکلی از بازی و تجربه را به خود بگیرد و ارزش‌های آن را در زندگی دریابد جذب آن درس خواهد شد. 
کودکان نیاز به بازی دارند. به نظرم این واقعیت را نباید دست‌کم گرفت. اگر ما نیاز به بازی کودکان را در نظام آموزشی‌مان تأمین و درس را به یک مقوله عینی بدل کنیم کودک می‌تواند محتوای درسی را لمس کند. 

یعنی درس، انتزاعی و روی هوا نباشد. 
بله، وقتی درس عینی باشد و جلوی چشم کودکان قرار گیرد برایشان جذاب می‌شود و برایش وقت می‌گذارند و جذبش می‌شوند، اما اگر محتوای درسی نیاز آن کودک نباشد، آن محتوا را مقابل چشم خود نبیند با درس ارتباط برقرار نمی‌کند. در اصول دین ما هم آمده است و شما زمانی در نهایت می‌توانی آن دین و آموزه‌هایش را در زندگی‌ات به کار بندی که به یقین برسی؛ توحید را نمی‌توانی تقلیدی از مرجع تقلید و خانواده بگیری، خودت باید جست‌و‌جو کنی و ادراک کنی. اینجا هم وقتی محتوای درسی کارآیی خود را خوب نشان می‌دهد و با کودک رابطه برقرار می‌کند که دانش‌آموز آن را به عنوان امری لمس شدنی حس کند تا آن مفهوم کامل درک شود. با این حال متأسفانه بیشتر درس‌هایی که در مدرسه‌های ما به کودکان ارائه می‌شود از چنین خصلتی برخوردار نیستند، بنابراین درس برایشان جذاب نیست و کاربردش را نمی‌دانند. ما اگر دنبال توجه کودک به درس هستیم هر وقت درسی ارائه می‌کنیم ضروری است به این فکر کنیم که کاربرد این درس برای این کودک چیست. 

واقعاً چقدر برای نظام آموزشی کشور مهم است که کودک یا نوجوان را شریک نظام آموزشی بداند؟ اینکه برای آموزش و پرورش ما مهم باشد که محتوای ریاضی را با بازی برای کودکان جذاب کند، اینکه تمام مدارس ما آزمایشگاه‌های علوم داشته باشند. از مدارس حاشیه شهر‌ها خبر دارم که در این باره دچار فقر مضاعف هستند در صورتی که نظام آموزشی باید اتفاقاً تبعیض هوشمندانه‌ای در این باره قائل شود و برای کاستن از شکاف طبقاتی به مدارس روستا‌ها و حاشیه شهر‌ها بیشتر اهمیت بدهد. 
عرض کردم یکی از دلایلی که به روستا رفتم به خاطر همین بود. خب یکسری کودکان در شهر‌ها این امکانات را دارند. ما اگر بخواهیم عدالت آموزشی را محقق کنیم یکی از کار‌ها به اشتراک گذاشتن تجارب و دستاورد‌ها بین همه مدارس است. به عنوان مثال ما در استان همدان شاخصی برای مناطق قرار دادیم که اگر معلمی این استعداد، خلاقیت و توانمندی را دارد که محتوایی را تولید کند ما می‌توانیم آن را در بانک محتوا‌ها داشته باشیم و در کل استان و حتی کشور استفاده کنیم. سرگروه‌های مناطق ملزم به اجرای این طرح هستند. در این راستا سرگروه منطقه باید معلمان توانمند مثلاً در درس علوم را پیدا و محتوای جذاب و کاربردی را برای دانش‌آموزان با کیفیت رسانه‌ای و آموزشی بالا تولید کند و آن را در اختیار سرگروه‌های استان قرار دهد که بعد از دسته بندی در اختیار کل استان قرار گیرد. با این حال تحرک و اطلاع رسانی لازم در این باره چندان زیاد نیست. بسیاری از همکاران ما اساساً در جریان این بخشنامه‌ها نیستند، بنابراین متولیان می‌توانند جزئیات شکل‌گیری بانک‌های محتوا را در اختیار همکاران ساعی قرار دهند.

برچسب ها: آموزش ، دانشگاه ، مدرسه
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار